وقتی که در غربت هستی مدام نگرلنی که نکند برای فلانی فلان اتفاق افتاده باشد. یا اینکه فلان کس را دیگر نتوانی ببینیش یا عمر تو کفاف ندهد یا عمر او. حالا این بدتر می شود اگر کشورت را در بحبوهه ی یک بحران ترک کرده باشی ؛ مدام نشسته ای و منتظر که فلانی را که گرفته اند آزاد میکنند؟ یا فلان دیگر را کی می گیرند؟ یا در لیست کشته شدگان فلانی را می شناسی یانه؟
این همه را بگذار کنار اجبار غربت و اینکه با خودت کنار نمی آیی که باید می ماندم یا آمدنم درست بود؟ اینجا چقدر مفیدم و آنجا چغدر می توانستم باشم؟ نکند ترسو شده ام؟ و دیگران چه فکر میکنند؟
نمس خواهم بیراهه بروم ولی باور کنی د برای غربت نشینان هر روز این سوالها مرور می شود، ایرانی باشی یا نباشی فرقی نمی کند در صدی از آدم بودن را که داشته باشی خود بخود مرور می شوی توسط خودت هر روز .
اکشب مثل همیشه ایمیل و فیس بوکم را چک می کردم به امید یک خبر خوش اما خبر بد اول رسید. ایمیل یکی از دوستان که کامبیز کجایی چهار نفر از بچه ها را گرفته اند و کی خواهند NGO راتعطیل کنند.
نمی دانستن چه بگویم قاطی این نا آرامی های درونی چنین خبری بیچاره ات می کند و نا خود آگاه بغض می نشیند در نگاهت ؛ کاش بودم و کاری می کردم ؛ و خودت هم می دانی که کاری از دستت بر نمی آمد، بودی یا نبودی فرقی نمی کرد مگر آنزمان که بودی چه کار کردی که حالا، یاد شعارهایت میفتی که دمکراسی هزینه دارد و باید پرداخت.
تو چقدر پرداخته ای و دیگران چقدر؟ بهانه ی غربت، به جد می گویم، بهانه ی غربت فقط یک راه گریز است برای اینکه به خودت بفهمانی چاره ای نداشتی، همیشه می گفتی اینجا همه هستند من جای دیگر توان بیشتر دارم و مفید ترم. الآن آن جای دیگری و مفید تر نیستی، که کابوس یک فرار را هم با خودت به همراه می بری .
فقط می نویسم، لطفاً بگو کی ها را گرفتند، از حال و روز خودتان با خبرم کن؛ و مرور می کنی آخرین جمله ی ایمیل آن دوست را که کامبیز جان مراقب خودت باش، خوبست که سلامتی، دعا کن برای همه ی بچه ها و همه ی سبز ها.
و توی غربت نشین آواره مگر جز دعا کاری از دستت بر می آید؟ و جمله ی دوستی دیگر در مسنجرت ترا بهوش می آورد که به شما در آن غربت غم زده اعتغاد داریم فراموشمان نکنید. نگذارید دنیا و تاریخ فراموش کنند که بر ایران و ایرانی در این هایهوی درد آور چه رفته، نکند که ما را یادتان برود و درگیر حاشیه ها شوید که جنبش سبز ماندگارمان از فرزندانش نا امید شود.
باورتان داریم شما را که جلای وطن کردید به امی روزیکه با افتخار باز می گردید و همه فارغ از قو میت و نژاد با نام ایران و زیر پرچم اجدادی سرود خوش بختی می خوانیم. پایدار باشید بزرگ مردان.
و مجبت این دوست این یک رنگ که زیر رگبار گلوبه و کابوس لحظه لحظه ی ایران امروز صفاتی را که خودش هزار ها بار به آنها لایق تر است به تو نسبت می دهد.
و می دانی که برای این دوست وبرای همه ی دوستان سبزت باید در این فرصت صدایی باشی رسا، رساتر از هر صدای دیگر، فارغ از هر قومیت و نژاد، آنطور که خواب رفتگان را بیدار کند، آنطور که لایق نام ایرانی باشی و فردا بتوانی با سری بلند به کشورت بازگردی.
کامبیز شبانکاره
کامبیز شبانکاره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر